کد مطلب:319052 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:155

دین که دین است دین اسلام است


پدرش چون كه دوستش می داشت

سنگ منعی به راه او نگذاشت



لیك كردش نصیحت ای دختر

دور كن این خرافها از سر



باز گفت ای عزیز و شیره ی جان

خویشتن را از این بلا برهان



این بلایی است و آفت جان است

این نه آزادی است زندان است



دین كه دین است دین اسلام است

مابقی پوچ و جمله اوهام است



عاقبت بر نصایح پدری

نه كه وقعی گذاشت نی اثری



به پدر گفت باب رهبر ماست

یعنی آخر كه مرغ ما یكپاست



عم اكبر كه داشت دانش و فر

بود فرزند وی بر او شوهر




زین سبب گفت این غریق هوی

این قدر سركشی ز شو منما



پسرم را مگر تو زوجه نه ای

ز چه پس این قدر تو ناشزه ای



در جواب عموی خود این گفت

كه نگردد خبیث و طیب جفت



من بوم طیب و بسی مرغوب

او خبیث و پلید و نامطلوب



چون عموی بزرگ وی بشنید

این چنین حرف پوچ او رنجید



شد مصمم كزین به بعد دگر

هر زمانی كه رفت بر منبر



بكند از مرامشان تنقید

دین اسلام در عوض تمجید



هم كه تخریب آن مرام كثیف

هم ز دین محمدی تعریف



تا كه افراد ساده لوح عوام

نخورندی فریب این اوهام



تا كه ثابت قدم بوند مدام

در ره دین محكم اسلام



الغرض رفت بر سر منبر

كرد برپا در آن زمان محشر




باب و بابی تمام را یكسر

مفتضح كرد بر سر منبر



بعد نطق متین و حرف حساب

نقش آنان تمام شد بر آب



كار چون بابیان چنین دیدند

همه از جای خویش جنبیدند



قره دستور داد ملتزمین

بروندی تمامی از قزوین



بابیان آن عناصر بی دین

كوچ كردند جمله از قزوین



جز سه تن زان گروه بابیها

بهر كاری بزیستند آنجا



بود كار قبیح آن سه شقی

كشته گردد جناب ملاتقی



قره با آن سه تن به فكر و خیال

بهر قتل تقی نیك خصال



در همین فكر و در همین تخییل

گشت پیدا در آن دیار جلیل [1] .



این سه تن با جلیل پیوستند

كمر قتل حضرتش بستند



مختصر كشته شد جناب تقی

از طریق همین گروه شقی




باز گشتیم دور از مقصود

چون كه مقصود علی محمد بود



چون بپا شد ز راه این شیاد

ستم و جور و فتنه ها و فساد



دولت وقت چاره را این دید

كه كند باب ظلم را تبعید



الغرض باب نابكار پلید

شد به تبریز عاقبت تبعید



تا كه شد كشته اندر آن تبریز

باب بی دین و باب بی همه چیز


[1] ملاجليل يكي از زعماي بابيه بود.